#هو_الکریم
جایی حوالی خیابان جمهوری اسلامی، در سالن خط هفت متروی تهران. کمی با بیحوصلگی با موهای فر قهوهای اش بازی میکند و اطرافش را برانداز میکند. انگار به دنبال کسی میگردد. دختری را در انتهای چپ سالن میبیند. و با یکی کردن هر دو قدم، سرعت راه رفتنش را بیشتر میکند تا قبل از رسیدن قطار، آدرس را از او بپرسد. با دختر که صحبت میکند، متوجه میشود که با هم چند ایستگاه، هم مسیرند. وارد واگن قطار که شد، زیرچشمی سرتاپای دختر را از نظر میگذراند. چادر بحرینی روی روسری گره زدهاش را. نمیداند چطور سر صحبت را باز کند. دختر متوجه نگاههای او میشود و به هم زل میزنند. در کسری از ثانیه هر دو به فصل مشترک رنگ قهوهای چشمانشان میرسند. و شروع به صحبت میکنند.
مریم دانشجوی ارشد اقتصاد گرایش بانکداری و زهرا دانشجوی ارشد جامعه شناسی سیاسی. هر دو متولد دهه 70 در تهران. مریم از مهاجرت میگوید. و مهاجرتش را معلول ریشه دواندن فساد توسط مسئولان دولتی در کشور میداند. کمی که با زهرا صحبت میکند گویا او هم قصد رفتن دارد اما نه رفتنی بی بازگشت بلکه رفتنی با بازگشت پر قدرت برای حل مشکلات کشور.
مریمها و زهراها بسیاری در ایران هستند و حتی رضاها و امینهایی که بین ماندن و رفتن مخیر ماندهاند. در این هشت سال چه بر سر جوانان آمده است که به فکر رفتن اند؟! هر دو به دنبال چارهای برای حل مشکلات کشورشان هستند. مریم از رفراندوم میگوید و زهرا از بی فایده بودن رفراندوم. مریم معتقد است که "رفراندوم یعنی انقلاب درونی". انقلابی که نوع حکومت را عوض نمیکند اما فساد را ریشهکن.
ادامه دارد...
پ.ن: قسمتی از یک گفتگوی حقیقی قبل از تنفیذ ریاست جمهوری