#هو_المعین

 

در داستانهای زیادی خوانده بودم که وقتی کسی از عزیزش میخواهد دل بَرکَند

یک دل سیر نگاهش میکند تا وجودش لبریز از او شود و بعد تَرک آن تُرک غارتگر میگوید.

خیلی وقت بود که میخواستم از عزیزم دل برکَنم. اما دل یاریگری نداشت که پا روی خودش بگذارد. قدم اول را با زحمت برداشتم؛ یک دل سیر نگاهش کردم. لبخندش، خط شکاف چانه‌اش، چشم‌هایش و..

و رفتم. جسم‌م آنجا بود اما دلم برای همیشه با آن ارغوان* خداحافظی کرد. خیلی حرف‌ها ناگفته ماند و آن حرف‌ها شد زمزمه‌ی خلوت هر روزه‌ی من:

ارغوان،

شاخه همخون جدا مانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی‌ست هوا؟

...

باد رنگینی در خاطرمن

گریه می انگیزد

ارغوانم آنجاست

...

 

پ.ن: ارغوان استعاره از هر چیز یا کَس دوست داشتنی‌ست

 

پ.ن۲: من با دستهای خودم ارغوان را غسل دادم و کفن کردم