#هو_الرحمن

 

هنگام عبور از قسمتی از پیاده رویی باریک که فقط محل عبور یک نفر است همیشه راهم را کج میکنم و پا به خیابان میگذارمکدام قسمت؟ همان قسمتی که یک جگرکی سیار دایر شده و دودش تا آسمان دوم میرود. بعد از رد کردن جگرکی دوباره از بریدگی به پیاده رو باز میگردم. طبق معمول گام‌هایی بلند برمیدارم تا زودتر به مکان موردنظر برسم.

در مسیر بودم که پیرمردی با گام‌هایی کوتاه و کمری خمیده جلوتر از من در همان پیاده‌رو قدم برمیداشت. خواستم از کنارش رد شوم اما زمرمه واضحی شنیدم؛ "علمدار من، ابالفضل من، یادت باشه کار به هرجا رسید تا آخر کنار حسینم بمون...علمدار من، نذاری به عشقت جسارت کنند... نذاری تا تو زنده ای همین کوفیا خیمه رو غارت کنند.. یادت باشه آب آبروی توئه.."

پاهایم همراهی ام نکردند تا از او جلو بزنم. تا به مقصد برسم، با فاصله پشت سرش بودم. نتوانستم از روضه باز علمدار در خیابان بگذرم..

 

آن پیرمرد عاشق بود، عاشق علمدار